loading...
میخواستم دیفیس کنم گفتم گناه داری
عارف بازدید : 120 یکشنبه 10 بهمن 1389 نظرات (0)
يك روز قبل از ديروز:


دوباره اين لعنتي پيدايش شد. هر روز مي آيد آسايش ما را به هم مي زند. عجب پدر و مادر شوتي دارد اين. البته پدر ندارد. يعني داشت ولي پارسال توي يك تصادف مرد.
بگذريم... مادر كه دارد.
 يعني مادرش هم نمي داند كه ماه رمضان مردم مهمان نمي خواهند؟
والا ما كه خودمان زيادي هستيم.
فقط همين قوز را كم داشتيم كه بزاريم روي قوز خودمان بشود قوز بالاي قوز!

شايد مي آمد گوشه اي كز مي كرد ولي روي اعصاب من كه بود.راستش من يك آدمي هستم كه جلوي هيچ كس جز خودم و خدا نمي توانم راحت باشم.
نه ميوه مي خورد نه هيچ چيز ديگري. يك بار هم كه به اصرار مادرم خورد من توي دلم گفتم: كوفتت بشه.
نه براي اين كه باهاش حال نمي كردم. چون روزه بودم. يك روزه بي سحري. روده ي بزرگ كوچيكه را خورده بود و ما هنوز اندر خم عقربه كوچك ساعت كه كي برسد به هفت و ما به دهن خشكي زدمان يك آبي بزنيم و اين روده بزرگه توليد مثل كند و يك سايز كوچك ترش را به ما بدهد كه كارمان راه بي افتد.

بگذريم آقا...

از وقتي مي آمد فقط به يك جاي اتاق نگاه مي كرد. به خواهرم كه اصلا اعتنا هم نمي گذاشت ، كه اگر مي گذاشت بي غيرتي بود براي من.
البته اگر هم مي گذاشت من نه سبيل كلفت داشتم و نه دسمال يزدي كه هي بتابانم و هارت و پورت كنم.
فقط مي توانستم توي دلم هي فحشش بدهم و او به همان جاي قبلي نگاه كند و نه سر بجنباند و نه لب.

بگذريم آقا... كه اعصاب نيست.



ديروز:


توي كوچه راه مي رفتم كه ديدم دارد هفت خان بازي مي كند كه انگار شرط بندي كرده بود بعد از هفتمين خان دستش برسد به زنگ بي صاحاب خونه ي ما.
رفتم بهش گفتم برود خانشان. البته توي دلم اينقدر محترمانه نمي گفتم. توي دل من كه جاي حرف زدن ندارد...


بگذريم آقا... هوا گرم است.




امروز:


داشتم مي رفتم بيرون كه ديدم وايساده دم در خونشون صداي مامانش مي اومد كه مي گفت: زياد نموني ها ... زشته ماه رمضون كسي مهمون نمي خواد... برو اون جا يه خورده خنك شو و بيا... انشا الله پولي جمع بشه يه كولر دست دوم بخريم.... برو قربونت برم.

دل لعنتي دو باره فحش مي داد. به من... حالا فهميدم بعد اين مدت وقتي مي اومد به چي زل مي زد... شايد به كولري كه سه روز تعميركار ما را قال گذاشته بود و نيامده بود درستش كند.

شايد لبخند مي زد... شايد به من مي خنديد... ولي اين ها مهم نبود... مهم اين بود كه توي چشم هايش بجز كولر خراب خانه ي ما ، اين بار چيز هاي ديگري مثل خودم را هم مي شد ديد.


اين نيز بگذرد... پس بگذريم آقا


كپي رايت : عارف فولادي ( خودم )

تابستان 89



پايان


منتظر نظراتتون هستم.




http://1fathi.files.wordpress.com/2008/04/sony-world-photography-awards-2008-029.jpg
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 2,189